طرحواره یا تله های زندگی خود را بشناسید
طرحواره یک چارچوب یا مفهوم شناختی است که به سازماندهی و تفسیر اطلاعات کمک می کند. طرحوارهها میتوانند مفید باشند، زیرا به ما اجازه میدهند تا در تفسیر حجم وسیعی از اطلاعات موجود در محیط خود، میانبرهایی انتخاب کنیم. با این حال، این چارچوبهای ذهنی باعث میشوند که ما اطلاعات مربوطه را کنار بگذاریم تا در عوض فقط روی چیزهایی تمرکز کنیم که باورها و ایدههای قبلی ما را تأیید میکنند. طرحوارهها میتوانند به کلیشهها کمک کنند و حفظ اطلاعات جدید را که با ایدههای ثابت ما درباره جهان مطابقت ندارد، دشوار کنند.
اطلاعات جدید بر اساس نحوه قرار گرفتن در این ساختارهای ذهنی یا قوانین پردازش می شود. در علوم اجتماعی، بهویژه در علوم شناختی، چنین برداشت میشود که انسانها دانش را از حوزههای مختلف بازیابی میکنند تا درباره اطلاعات گمشده یا غیرمستند، مانند زمان تصمیمگیری یا ارزیابی، نتیجهگیری کنند. طرحواره ها نشان دهنده راه هایی هستند که در آن ویژگی های رویدادها یا اشیاء خاص، که توسط خودشناسی و پیشینه فرهنگی-اجتماعی فرد تعیین می شود، یادآوری می شوند.
تاریخچه طرحواره
استفاده از طرحواره ها یا schema به عنوان یک مفهوم اساسی برای اولین بار توسط یک روانشناس انگلیسی به نام فردریک بارتلت به عنوان بخشی از نظریه یادگیری خود استفاده شد. بارتلت آزمایشاتی را انجام داد که چگونگی تأثیر طرحواره ها را در حافظه افراد از رویدادها آزمایش کرد. او گفت که مردم مفاهیم را در ساختارهای ذهنی سازماندهی می کنند که او طرحواره یا اسکیما نامیده است. او پیشنهاد کرد که طرحواره ها به مردم کمک می کنند تا اطلاعات را پردازش و به خاطر بسپارند. بنابراین هنگامی که فردی با اطلاعاتی مواجه می شود که با طرحواره موجود او مطابقت دارد، آن را بر اساس آن چارچوب شناختی تفسیر می کند. با این حال، اطلاعاتی که در یک طرحواره موجود نمی گنجد فراموش خواهند شد.
نظریه بارتلت پیشنهاد کرد که درک ما از جهان توسط شبکه ای از ساختارهای ذهنی انتزاعی شکل می گیرد. نظریه پرداز ژان پیاژه اصطلاح طرحواره را معرفی کرد و استفاده از آن از طریق کار او رایج شد. طبق نظریه رشد شناختی او، کودکان یک سری مراحل رشد فکری را طی می کنند. در نظریه پیاژه، طرحواره هم مقوله دانش و هم فرآیند کسب آن دانش است. او معتقد بود که مردم به طور مداوم با محیط سازگار می شوند، زیرا اطلاعات جدید را دریافت می کنند و چیزهای جدید یاد می گیرند. با اتفاق افتادن تجربیات و ارائه اطلاعات جدید، طرحواره های جدید توسعه یافته و طرحواره های قدیمی تغییر یا اصلاح می شوند.
مثال
به عنوان مثال، یک کودک خردسال ممکن است ابتدا یک طرح واره برای یک اسب ایجاد کند. او می داند که یک اسب بزرگ است، مو، چهار پا و یک دم دارد. هنگامی که دختر کوچک برای اولین بار با یک گاو روبرو می شود، ممکن است در ابتدا آن را اسب بنامد. از این گذشته، با طرحواره او برای ویژگی های یک اسب همخوانی دارد. حیوان بزرگی است که مو، چهار پا و دم دارد. هنگامی که به او گفته می شود که این حیوان متفاوتی به نام گاو است، او طرحواره موجود خود را برای یک اسب اصلاح می کند و یک طرح واره جدید برای یک گاو ایجاد می کند.
انواع طرحواره
در حالی که پیاژه بر رشد دوران کودکی تمرکز داشت، طرحوارهها چیزی هستند که همه افراد آن را دارند و در طول زندگی شکل میگیرند و تغییر میکنند. انواع طرحواره هایی که مردم اغلب دارند عبارتند از:
- طرحواره های اشیا: که به ما کمک می کنند اشیاء بی جان را درک و تفسیر کنیم، از جمله اینکه اشیاء مختلف چیست و چگونه کار می کنند. به عنوان مثال، ما طرحی داریم که درب چیست و چگونه از آن استفاده کنیم.
- طرحواره های افراد: این طرحواره ها بر روی افراد خاصی متمرکز شده اند. به عنوان مثال، طرح واره شما برای دوستتان ممکن است شامل اطلاعاتی در مورد ظاهر، رفتارهای او، شخصیت و ترجیحات او باشد.
- طرحواره های اجتماعی: شامل دانش کلی درباره نحوه رفتار افراد در موقعیت های اجتماعی خاص است.
- طرحواره های خود: بر دانش شما در مورد خودتان متمرکز است. این می تواند هم شامل آنچه در مورد خود فعلی خود می دانید و هم ایده هایی در مورد خود ایده آل یا آینده شما باشد.
- طرحواره های رویداد: بر الگوهای رفتاری متمرکز هستند که باید برای رویدادهای خاص دنبال شوند. این بسیار شبیه یک فیلمنامه عمل می کند که به شما اطلاع می دهد که در یک موقعیت خاص چه کاری باید انجام دهید، چگونه باید عمل کنید و چه چیزی باید بگویید.
طرحواره ها چگونه شکل می گیرند؟
این دخترجوان را از کودکی در نظر بگیرید، از سنی که شروع به حرف زدن کرده، کم حرفی و سکوتهای معمولا طولانی مدت مادر بهعنوان الگوی یک زن که دختر با او همانندسازی میکند باعث میشود او هم درست مثل مادرش در مواقعی که از او سوال میشود یا درخواستی میشود سکوت اختیار کند.
موازی با شکلگیری الگوی سکوت در دختربچه الگوهای دیگری اعم از: زودرنجی، ترس، اعتماد به نفس پایین، فرار از مسئولیت و دهها الگوی مخرب دیگر شکل میگیرد که کمضررترین شخصیتی که دختر در آینده انتخاب خواهد کرد شخصیت منفعل می باشد. ویژگی بارز شخصیت منفعل عدم توانایی در گرفتن حق و اعتماد به نفس نسبتا پایین می باشد.
این دختربچه بزرگ تر می شود و نوبت به رابطه صمیمانه با همسالان می رسد که در این مرحله هم نمی تواند موفقیتی کسب کند چون الگوی ذهنی انزوا را از مادرش یاد گرفته و این یادگیری به صورت فعال انجام نمیشود بلکه به صورتی ست که در گوشه ای از ذهن کودک باقی میماند و کودک ناخواسته در صدد تایید آن میباشد بدون اینکه آن را شناسایی کرده باشد یا از وجود آن خبر داشته باشد. در چنین مواقعی معمولا انگ خجالتی بودن به کودک می زنند و والدین و مربیان با اجبار سعی در ایجاد روابط دوستانه و صمیمانه بین کودک ودیگر همسالانش دارند.
این اجتناب از روابط صمیمانه تا نوجوانی و بعد از گذراندن دوران بلوغ در آن دختر پایدار میماند و او تنها میتواند با کسانی ارتباط برقرار کند که طرحواره هایش را تایید کنند و خودشان هم طرحواره شبیه به او داشته باشند و عموما والدین در این مرحله میگویند؛ به هر حال دوران بلوغ است دیگر این بحرانها هم دارد…!
در نهایت این دختر در دانشگاه هم به همین منوال ادامه میدهد چون در این چارچوبی که برای خودش ساخته امنیت روانی بیشتری احساس میکند. شاید خیلی از مواقع به این فکر بیفتد که چرا دوستان صمیمی کمی دارد یا با افراد بسیار کمی میتواند ارتباط برقرار کند ولی عموما زور امنیتی که از زندگی در این حالت کسب می کنند بیشتر از زور اصلاح این وضعیت است و متاسفانه این الگوهر روزپررنگ و پررنگتر میشود.
وقتی این خانم جوان تصمیم به ازدواج گرفت مسلما تحمل یک زندگی شاد را نخواهد داشت به این خاطر که امنیت وی تهدید میشود و طرحواره اش تکذیب میشوند. او مدام در زندگی تعصب و تلاش به خرج میدهد تا این طرحواره اش ذره ای به بیرون از خط چارچوبی که برایش متصور شده تجاوز نکند. و در نهایت اگر شریکی که برای زندگی اش انتخاب میکند طرحواره یا باور محکم ذهنی زنها همه افسردهاند را نداشته باشد، مدام برای اثبات این تله ذهنی که حالا دیگر قانون ذهنی اش شده است، تلاش میکند.
این تلاشها عموما شبیه همان طرحواره یا باورهای محکم است که در کودکی یاد گرفته از همان فردی که طرحواره را از او به ارث دارد و حالا از آنها به عنوان وسیله ای برای دفاع از طرحواره ی خود استفاده میکند مثل زودرنجی و عواملی که زودرنجی به همراه دارد؛ گریههای بیدلیل و ناگهانی، قربانی جلوه دادن خویش برای شانه خالی کردن از مسئولیت ها و گاه قشقرق راه انداختن برای فرار از تایید نشدن تله ذهنی که حالا شبیه به یک قانون محکم شده.
این ها همگی رفتارهای کودکانه ای است که ما همه گاهی برای اجتناب از اضطراب و دفاع از امنیت روانی که در آن به سر می بریم به آنها پناه میبریم. امنیتی که خودمان مثل یک خانه امن در ذهن خودمان ایجاد کرده ایم ولی اگر در آن کنکاش کنیم ایرادات بزرگی در این خانه پیدا خواهیم کرد که این ایرادات بستگی به پذیرش ما در اشتباهات خود و زمان و کیفیت اصلاح آن دارد.
گاهی شاهد هستیم در یک خانه امن دیوارها به کلی کج وبدون نظم چیده شده اند و برای اصلاح آن مجبوریم کل خانه را ویران کنیم و گاهی هم نیاز داریم در و پنجره را تعویض کنیم یا تغییر جزیی در دکوراسیون خانه ایجاد کنیم. در ادامه با متوسل شدن به رفتارهای کودکانه سعی در دو دستی چسبیدن طرحواره ی خود و غوطه ور شدن در لذت ناشی از امنیت آن داریم.
و اگر این خانم جوان نتواند این طرحواره را در فکر خود عوض کند و توانایی ویران کردن و از نو ساختن خانه امن خود را به صورت صحیح نداشته باشد در نهایت حتی اگر بنابر مسایل عاطفی یا اجتماعی-فرهنگی، زندگی زناشویی اش ادامه داشته باشد وی بهصورت ناخواسته این طرحواره را به فرزندانش انتقال خواهد داد و این دور تسلسل باطل، تا زمانی که توسط فرد جراتورزی نشکند، ادامه خواهد یافت…
چگونه طرحواره ها ما را به مشکل می اندازند؟
در حالی که استفاده از طرحواره ها برای یادگیری، در بیشتر موقعیت ها، به طور خودکار یا با تلاش اندک اتفاق می افتد، گاهی اوقات یک طرحواره موجود می تواند مانع یادگیری اطلاعات جدید شود. تعصب یکی از نمونههای طرحوارهای است که مردم را از دیدن جهان آنگونه که هست باز میدارد و آنها را از دریافت اطلاعات جدید باز میدارد.
این طرحواره موجود با داشتن باورهای خاصی در مورد گروه خاصی از افراد ممکن است باعث شود افراد موقعیت ها را به اشتباه تفسیر کنند. هنگامی که رویدادی رخ می دهد که این باورهای موجود را به چالش می کشد، افراد ممکن است به جای انطباق یا تغییر باورهایشان، توضیحات جایگزینی ارائه دهند که طرحواره موجود آنها را حمایت و پشتیبانی کند.
به عنوان مثال، طرحواره ها می توانند منجر به تعصب شوند. برخی از طرحوارههای ما کلیشهها، ایدههای تعمیمیافته درباره کل گروههای مردم خواهند بود. هر زمان که با فردی از گروه خاصی روبرو می شویم که درباره او کلیشه ای داریم، انتظار داریم رفتار او در طرحواره ما جا بیفتد. این می تواند باعث شود که ما اعمال و نیات دیگران را اشتباه تفسیر کنیم.
به عنوان مثال، ممکن است فکر کنیم هر فردی که سالخورده است از نظر روانی در معرض خطر است. اگر با یک فرد مسن تر ملاقات کنیم که تیزبین و فهیم است و در یک گفتگوی فکری محرک با او شرکت کنیم، کلیشه ما را به چالش می کشد. با این حال، به جای تغییر طرحواره خود، ممکن است به سادگی باور کنیم که آن فرد روز خوبی را سپری می کند. یا ممکن است زمانی را در طول مکالمه خود به یاد بیاوریم که به نظر می رسید فرد در به خاطر سپردن یک واقعیت مشکل دارد و زمانی که قادر به یادآوری کامل اطلاعات بود بقیه بحث را فراموش می کند. وابستگی ما به طرحوارههایمان برای سادهسازی تعاملاتمان با دنیا ممکن است باعث شود کلیشههای نادرست و مخرب را حفظ کنیم.
اگر این مطلب را دوست داشتید، مقاله ارتباط طرحواره با ازدواج را از دست ندهید.
نویسنده: کیانا عسگری روانشناس بالینی
ویرایشگر علمی: یاسمن اکبرزاده، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
بازبینی: امین زندی، روانشناس بالینی